تاریخ : دوشنبه 92/6/4 | 5:19 عصر | نویسنده : رضا | نظر
تاریخ : دوشنبه 92/6/4 | 5:18 عصر | نویسنده : رضا | نظر
همه جا پر شده که
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
من می گویم حق دارند
چون دوست داشتن های ما بودار است
بوی سوء استفاده
بوی خیانت
بوی دروغ و بازی می دهد...
تاریخ : دوشنبه 92/6/4 | 5:17 عصر | نویسنده : رضا | نظر
رهایم کنید
میخواهم خودم باشم ، خودِ خودم
خسته شدم بس که رقاصه شما بودم می خواهم عریان شوم
عریان عریان
از تمام وابستگی ها و اما و اگرها
می خواهم جامه خود را از تن بر کنم
سبک شوم مثل قاصدک رهایم کنید
می خواهم چرخ بزنم ، درآسمان صبح ، سوار بر نسیم
سبک چون قاصدک ، می خواهم عریان شوم از تو
از همه کابوس ها
رهایم کنید...
تاریخ : دوشنبه 92/6/4 | 5:16 عصر | نویسنده : رضا | نظر
چند تکه از تو
پریشان افتاد
ته فنجانی که فالم را می گرفت…
می گفت آرام نیستی
و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد…
من مرده ام … به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم … همین

تاریخ : دوشنبه 92/6/4 | 5:16 عصر | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.