سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Generate your flash banner free online


وقتی دل ارزش خودش را از دست بدهد 

  و چشمهایت دیگر اشکی برای ریختن نداشته باشد، 

وقتی دیگر قدرت فریاد زدن را هم نداشته باشی،

وقتی دیگر هر چه دل تنگت خواسته باشد گفته باشی، 

وقتی دیگر دفتر و قلم هم تنهایت گذاشته باشند،

وقتی از درون تمام وجودت یخ بزند، 

وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ بکنی،

وقتی احساس کنی تنهاترین هستی، 

چشمهایت را ببند و از ته دل بخند

 که با هر لبخند روحی خاموش جان میگیرد و درخت پیر جوان میشود. 






برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید




تاریخ : چهارشنبه 92/6/6 | 1:48 عصر | نویسنده : رضا | نظر


خدایا بیا پشت آن پنجره که وا میشود رو به سوی دلم !

بیا پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی دلم !

خدایا کمک کن که پروانه ی شعر من جان بگیرد

کمی هم به فکر دلم باش ، مبادا بمیرد

خدایا دلم را که هر شب نفس می کشد در هوایت

اگرچه شکسته ، شبی می فرستم برایت






برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید




تاریخ : چهارشنبه 92/6/6 | 1:47 عصر | نویسنده : رضا | نظر



در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت ،

در حالیکه گویی ایستاده بودم !

چه غصه هایی که فقط به غم دلم حاصل شد،

 در حالیکه قصه کودکانه اى بیش نبود !

دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمی شود !

به همین سادگی …


چشمه ها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا میکنند

کوه ها با قله ها و دریا ها با موج ها زندگی پیدا میکنند

و همه ی انسان ها با عشق …

پس بار خدایا بر من رحم کن

بر من که میدانم ناتوانم رحم کن

باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم

باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم

و حتی من نباشد …

اما نباشد لحظه ای که در قلبم”عشق” نباشد !



برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید




تاریخ : چهارشنبه 92/6/6 | 1:46 عصر | نویسنده : رضا | نظر





واژه هایی که عاشقانه می شوند … 

ترانه می شوند و یکی میخواند و چه دردآور است … 

عاشقانه هایی که می نویسی جز او … 

همه را به یاد عشقشان بیاندازد… 

و تو … 

همچنان بنویسی بدون این که عشق کسی باشیو یا حتی در یاد کسی …


برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید




تاریخ : چهارشنبه 92/6/6 | 1:45 عصر | نویسنده : رضا | نظر

کاش زندگی به همین سادگی بود 

به همین سادگی!! 

خالی از حسرت 

پوچ از تنهایی 

بدون بغض 

کاش او... 

یک تنه می توانست حریف همه ی غم های بزرگ قلب کوچکت باشد 

کاش او می توانست غرق لبخند کند تمام دقایقت را 

افسوس که او خود اسیر یک مشت بی کسی است 

کاش او می توانست مونست باشد همه ی شب های بی محتوا را 

کاش تو.... 

دلت این همه غم نداشت...! 

کاش سادگی همه ی این درد و دل های ساده را می شد 

برای خدا روی کاغذ نوشت 

برای خدا نوشت و به نشانی سادگی یک آرزوی محقر برایش پست کرد 

کاش می شد همیشه انقدر ساده نوشت 

ساده اما ... 

پر از حرف های ناگفته... 

پر از لحظه هایی که ناگزیر، زود، دیر شد 

کاش گریستن یادت نمی دادند 

بغض، بدرقه ی چشمانت نمی کردند 

کاش او... 

می توانست به جای بغض هایت 

یک آسمان گریه کند... 

کاش او... 

خاطره ی بودنش، جای خالی همه ی خاطره های بی سرانجام چشمان همیشه صبورت را 

پر از پرواز پروانه های عاشق می کرد 

کاش او... 

نازنینم!! 

به گمانم (او) همان (من) م! 

خویش از همه ی دنیا جدا... 



کاش زندگی ما آدم ها... 

به همین سادگی بود.... 

تنها... 

به همین سادگی...!! 










تاریخ : چهارشنبه 92/6/6 | 1:45 عصر | نویسنده : رضا | نظر

  • باشگاه موفقیت
  • بوگاتی
  • ضایعات